بررسی و نقد پایان نامه ها

دانلود پایان نامه ارشد : قواعد دادرسی حاکم بر دعوای ابطال و آثار

عدم اهلیت نسبی برای داوارن

منظور از عدم اهلیت نسبی آن است که افرادی در شرایط خاصی از داور شدن محرومند نه به طور مطلق، بنابراین فی المثل کسانی که کمتر از 25 سال دارند، نمی‌توانند به قید قرعه به عنوان داور تعیین شوند. بنابراین به محض اینکه 25 ساله شوند این محرومیت و ممنوعیت از آنان زائل خواهد شد و اما موارد عدم اهلیت نسبی برای داور شدن به شرح زیر قابل ذکر است:

اولاً: اشخاصی که نمی‌توانند توسط دادگاه به عنوان داور انتخاب شوند:

نخست موارد مذکور در ماده 469 قانون آیین دادرسی مدنی است که چنین می‌گوید:

«دادگاه نمی‌تواند اشخاص زیر را به سمت داور معین نماید مگر باتراضی طرفین:

1- کسانی که سن آنان کمتر از بیست و پنج سال تمام باشد.

2- کسانی که با یکی از اصحاب دعوا قرابت سببی یا نسبی تا درجه دوم از  طبقه سوم داشته باشند.

3- کسانی که در دعوا ذی‌نفع باشند.

4- کسانی که قیم یا کفیل یا وکیل یا مباشر امور یکی از اصحاب دعوا می‌باشند یایکی از اصحاب دعوا مباشر امور آنان باشد.

5- کسانی که خود یا همسرانشان وارث یکی از اصحاب دعوا باشند.

6- کسانی که با یکی از اصحاب دعوا یا با اشخاصی که قرابت نسبی تا درجه دوم از طبقه سوم با یکی از اصحاب دعوا دارند، در گذشته یا حال دادرسی کیفری داشته باشند.

7- کسانی که خود یا همسرانشان و یا یکی از اقربای سببی یا نسبی تا درجه دوم از طبقه سوم او با یکی از اصحاب دعوا یا زوجه و یا یکی از اقربای نسبی یا سببی تا درجه دوم از طبقه سوم او دادرسی مدنی دارند.

8 – کارمندان دولت در حوزه مأموریت آنان.»

ملاحظه می‌شود که مقنن قید کرده است که این افراد را دادگاه نمی‌تواند به عنوان داور انتخاب کند، بنابراین خارج از این قید، یعنی انتخاب داور توسط اصحاب دعوا، چنین محرومیتی متصور نیست. بنابراین اصحاب دعوا می‌توانند بدون رعایت شرایط فوق به داوری شخصی مثلاً 20 ساله، تراضی و توافق نمایند ولی اگر دادگاه و به قید استقراع بخواهد داور تعیین کند باید داور یا داوران واجد شرایط فوق باشند وگرنه از موارد عدم اهلیت نسبی خواهد بود.

ثانیاً: اشخاص مذکور در ماده 473 قانون آیین دادرسی مدنی یعنی کسانی که پس از قبول قسمت داوری بدون عذر موجه استعفا داده باشند که تا پنج سال از انتخاب شدن به قید قرعه محرومند.

متن ماده مذکور چنین است: «چنانچه داور پس از قبول داوری بدون عذر موجه از قبیل مسافرت یا بیماری و امثال آن درجلسات داوری حاضر نشده یا استعفاء دهد  یا از دادن رأی امتناع نماید، علاوه بر جبران خسارات وارده تا پنج سال از حق انتخاب شدن به داوری محروم خواهد بود.»

ثالثاً: اشخاص مذکور در قانون منع مداخله وزراء و نمایندگان مجلسین در معاملات دولتی مصوب 22 دی ماه سال 1377 و اقوام و بستگان نزدیک آن‌ها از داوری در اموری که طرف ان دولت یا مجلسین و یا شهرداری‌ها و نظایر آن باشد، منع شده‌اند.

توضیح آن‌که به موجب ماده اول قانون مذکور مقرر شده است که اشخاص زیر:

1- نخست وزیر، وزیران، معاونین و نمایندگان مجلسین

2- سفرا، استانداران، فرمانداران کل، شهرداران و نمایندگان انجمن شهر

3- کارمندان و صاحب منصبان کشوری و لشکری و شهرداری‌ها و دستگاه‌های وابسته به آن‌ها.

4- کارکنان هر سازمان یا بنگاه یا شرکت یا بانک یا هر موسسه دیگر که اکثریت سهام یا اکثریت منافع یا مدیریت یا اداره کردن یا نظارت آن متعلق به دولت یا شهرداری‌ها و یا دستگاه‌های وابسته به آن‌ها باشد.

5- اشخاصی که به نحوی از انحاء از خزانه دولت یا مجلسین یا موسسات مذکور در بالا حقوق یا مقرری یا حق الزحمه یا پاداش و یا امثال آن به طور مستمر( به استثنای بازنشستگی و وظیفه و مستمری قانونی) دریافت می دارند.

6- مدیران و کارکنان بنگاه‌های خیریه‌ای که از دولت ویا از شهرداری‌ها کمک مستمر دریافت می‌دارند.

7- شرکت‌ها و مؤسساتی که پنج درصد یا بیشتر سهام یا سرمایه یا منافع آن‌ها متعلق به یک نفر از اشخاص مذکور در فوق یا بیست درصد یا بیشتر سهام یا سرمایه یا منافع آن متعلق به چند نفر از اشخاص مذکور در فوق باشد و یا اینکه نظارت و یا مدیریت و یا اداره و یا بازرسی مؤسسات مذکور با آن‌ها باشد به استثنای شرکت‌ها و مؤسساتی که تعداد صاحبان سهام آن یکصد و پنجاه نفر و یا بیشتر باشد مشروط بر اینکه هیچ یک از اشخاص مذکور در فوق بیش از پنج درصد از کل سهام آن را نداشته و نظارت یا مدیریت یا اداره و یا بازرسی آن با اشخاص مذکور در فوق نباشد.

8- شرکت‌های که اکثریت سهام یا سرمایه یا منافع آن‌ها متعلق به شرکت‌های مندرج در بند 7 باشد، نمی‌توانند (اعم از اینکه در مقابل خدمتی که انجام می‌دهند حقوق یا مالی دریافت دارند یا آن‌که آن خدمت را به طور افتخاری و رایگان انجام دهند درمعاملات یا داوری در دعاوی با دولت یا مجلسین یا شهرداری‌ها یا دستگاه‌های وابسته به آن‌ها و یا مؤسسات مذکور در بند 4 و 6 این ماده شرکت نمایند. اعم از اینکه دعاوی مزبور در مراجع قانونی مطرح شده یا نشده باشد.

و نیز پدر و مادر و برادر و خواهر و زن و یا شوهر اولاد بلافصل و عروس و داماد اشخاص مندرج در این قانون و همچنین شرکت‌ها و مؤسساتی که اقرباء فوق الذکر به نحو مندرج در بند 7 و 8 در آن سهیم یا دارای سمت باشند نمی‌توانند با وزارتخانه و یا بانک‌ها و شهر داری‌ها و یا سازمان‌ها و سایر مؤسسات مذکور در این قانون که این اشخاص در آن سمت وزارت یا معاون


پایان نامه ارشد : قواعد دادرسی حاکم بر دعوای ابطال و آثار آن

قواعد دادرسی حاکم بر دعوای ابطال و آثار آن

گفتار اول: مهلت و مرجع صالح برای رسیدگی به دعوای ابطال

گفتار حاضر ابتدا مهلت طرح دعوای ابطال و مرجع صلاحیتدار برای رسیدگی به آن، ذینفع و خوانده دعوای ابطال و بحث مالی یا غیر مالی بودن آن را بررسی می‌کند.

بند اول: مهلت طرح دعوای ابطال

در ماده 666 قانون 1318، مدتی برای اعتراض به رأی داور پیش بینی نشده بود تا اینکه به موجب قانون اصلاح بعضی از مواد قانون آیین دادرسی مدنی مصوب 9/9/1349 مدت ده روز برای اعتراض به رأی داور قید گردید. در اصلاحات این سال، تفاوتی نیز بین موارد ابطال قایل نشده و همه موارد موضوع ماده665، مقید به مدت ده روز شدند. در ماده 490 قانون فعلی می‌خوانیم: « در مورد ماده فوق هر یک از طرفین می‌تواند ظرف بیست روز بعد از ابلاغ رأی داور از دادگاهی که دعوا را ارجاع به داوری کرده یا دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به اصل دعوا را دارد، حکم به بطلان رأی داور را بخواهد. در این صورت دادگاه مکلف است به درخواست رسیدگی کرده، هرگاه رأی از موارد مذکور در ماده فوق باشد حکم به بطلان آن دهد و تا رسیدگی به اصل دعوا و قطعی شدن حکم به بطلان، رأی داور متوقف می‌ماند.

تبصره: مهلت یاد شده در این ماده و ماده 488 نسبت به اشخاصی که مقیم خارج از کشور می‌باشند دو ماه خواهد بود. شروع مهلت‌های تعیین شده در این  ماده و ماده 488 برای اشخاصی که دارای عذر موجه به شرح مندرج در ماده 306 این قانون و تبصره 1 آن بوده‌اند پس از رفع عذر احتساب خواهد شد.» با این تصریح قانونی، نمی‌توان برخی از جهات و موارد ابطال رأی داور را از مشمول مدت مذکور، استثنا نمود و هرچند این نظر در بین نویسندگان حقوقی مطرح است که در ماده 489، رأی داور اساساً باطل است و مدتی برای طرح دعوای ابطال آن وجود ندارد. البته در خصوص این مطلب کمتر نظر مکتوبی که مستدلاً عدم لزوم رعایت مهلت را ثابت نماید، دیده شده است.

اما در مواد 33 و 34 قانون داوری تجاری بین المللی که جهات ابطال را تفکیک کرده است این نظر خالی از قوت نیست.

اما نص ماده 490 قانون آیین دادرسی مدنی، چنین تفکیکی را در داوری‌های موضوع آن نمی‌پذیرد و باورما، استدلال مخالف، اجتهاد در مقابل نص است. [1]

ممکن است ایراد شود که اگر رأی داور  با نظام عمومی در تعارض بوده و یا برخلاف قواعد موجد حق صادر شده باشد و دعوای ابطال آن را طرح نکرده باشند. که در این خصوص اولاً رأی داور بیشتر از رأی دادگاه نیست و همین پرسش در مورد رأی دادگاه نیز مطرح خواهد شد؛ ثانیاً عدم طرح دعوای ابطال بعد از اطلاع وابلاغ، دلالت بر پذیرش محتوای آن دارد و مانند آن است که سبب جدیدی در رابطه طرفین حادث شده است که حتی می‌تواند توجیه گر رأی داور در مورد برابری ارث دختر  و پسر نیز باشد؛ ثالثاً بین «رد دعوای ابطال» و «اجرای رأی داور» ملازمه نیست و در برخی موارد، با اینکه دعوای ابطال، رد شده است، امکان اجرای آن وجود ندارد و دادگاه، صلاحیت بررسی وکنترل قضایی رأی را در زمان اجرا خواهد داشت.

از طرف دیگر اگر به دلیل عدم رعایت مهلت قرار رد دادخواست صادر شود، آیا این امر می‌تواند به رأی باطل، اعتبار دهد یا درمرحله اجرا، امکان رد رأی و عدم اجرای آن وجود دارد؟

اساساً اگر قرار باشد، رعایت مهلت  از یک سو، منشاء اثر باشد و از سوی دیگر، دادگاه در مرحله اجرا بتواند از اجرای رأی جلوگیری کند، این امر نه تنها به نفع محکوم له نیست که باعث زیان او نیز می‌شود، زیرا این امکان وجود دارد که اگر دادگاه در دعوای ابطال، وارد رسیدگی ماهوی می‌شد، به درستی رأی داور نظر می‌داد و دیگر موجبی برای ممانعت از اجرای رأی به وجود نمی آمد ؛ زیرا می‌دانیم که رسیدگی دادگاه در دعوای ابطال رأی داور، به صورت تفصیلی است در حالی‌که در مرحله اجرا، به صورت اجمالی می‌باشد و این مکان وجود دارد که با بررسی دقیق‌تر، به درستی رأی داور، اعلام نظر شود.

برای مثال شعبه 15 دادگاه تجدید نظر استان تهران در دادنامه شماره 1267  مورخ 23/9/1384 موضوع پرونده شماره 759/15/84 دعوای ابطال رأی داور را خارج از مهلت دانسته در حالی که دادگاه نخستین، رأی بر ابطال آن صادر نموده است. « در خصوص تجدید نظر خواهی آقایان ….. به وکالت از طرف آقایان …. از رأی شماره 302 در تاریخ 17/2/1384 شعبه چهل و سوم دادگاه عمومی حقوقی تهران که به موجب آن دادگاه رأی تاریخ 14/7/1382  حکم مرضی الطرفین که در اختلاف نامبردگان با آقایان….. صادر شده است به علت خروج از مهلت قانونی و به استناد تبصره ماده 684 و بند 4 ماده 489 آیین دادرسی مدنی باطل اعلام کرده است. صرف نظر ازمسائل ماهوی و استدلالات طرفین به دلالت اوراق پرونده‌های پیوست داوری رأی خود را در تاریخ 27/8/1382 به دادگاه تسلیم کرده که به شماره 2394 ثبت شده است. رأی داور در بیست و دوم آذر ماه هشتاد و دو به آقایان …. ابلاغ شده و طبق ماده 490 قانون آیین دادرسی مدنی نامبردگان بیست روز وقت داشتند که ادعای خود بر بطلان رأی داور مطرح کنند و دادخواست آنان با این خواسته در تاریخ 28/12/1382 ثبت شده است و در نیتجه به استناد ماده 492 قانون آیین دادرسی مدنی اساساً موجبی برای ورود به ماهیت وجود نداشته است.و دادگاه ضمن نقض رأی نخستین قرار رد دادخواست ابطال رأی داور را صادر می‌کند. این رأی قطعی است.»[2]

اما آیا این امر، به خودی خود اثری در روابط طرفین ندارد و آیا می‌توان در مرحله‌ اجرا، مانع از رأی داور شد و در این صورت بحث مهلت طرح دعوا چه‌ فایده‌ای دارد؟

بخشی از پاسخ این پرسش را می‌توان در دادنامه شماره 1532 مورخ 11/11/1384 موضوع پرونده شماره 1485/15/84 شعبه 15 دادگاه تجدید نظر استان تهران مشاهده کرد: « در این پرونده آقای ….. ضمن طرح دعوا….. خواستار اعلام بطلان رأی داوری و توقیف عملیات اجرایی رأی مذکور شده و شعبه 117 دادگاه عمومی حقوقی تهران به علت اینکه طرح دعوا خارج از مهلت بیست روز قانونی به عمل آمده قراررد دادخواست را صادر کرده و قانوناً این قرار قطعی است. به همین علت تقاضای اعمال اختیارات ناشی از ماده 2 قانون اختیارات ریاست قوه قضائیه و رأی دادیار دادسرای دیوان عالی کشور در حوزه نظارت ویژه پیشنهاد نقض دادنامه را کرده‌است. علت پیشنهاد نقض قرار خارج از مهلت بودن رأی داور است یعنی اعلام فرموده‌اند که چون رأی داوری خارج از مهلت سه ماه قانونی صادر شده است بنابراین لازم است قرار رد دادخواست نقض شود به نظر این دادگاه هرچند یکی از موارد بطلان رأی داور در بند 4 ماده 489 آیین دادرسی مدنی صدور رأی پس از انقضای مدت داوری ذکر شده ولی با توجه به مندرجات پرونده مستند خارج از مهلت بودن رأی داور در مرحله ادعاست و چون رسیدگی نشده براساس ادعا نمی‌توان اظهار نظر قطعی کرد زیرا ممکن است در رسیدگی قضایی مشخص شود مدت داوری را تمدید کرده‌اند در نتیجه دادگاه نمی‌تواند ادعا را مبنای استدلال  قرار دهد و با توجه به اینکه اقامه دعوای بطلان رأی داور به قید مهلت است و نظر به اینکه قانون گذار در مقام بیان بوده و با وجود تأکید بر باطل بودن رأی داور درصدر ماده 489 صریحاً در ماده 492 اعلام کرده که اگر درخواست ابطلال رأی داور خارج از مهلت مقرر (بیست روز) باشد دادگاه قرار رد دادخواست صادر می‌کند و دادگاه نخستین نیز مطابق همین حکم عمل کرده است و خواهان نیز مدعی خلاف آن نبوده، در نتیجه دلیلی بر نقض قراردادگاه نخستین وجود ندارد و دادگاه ضمن رد پیشنهاد، قرار مذکور را منطبق با قانون تشخیص می‌دهد و تأیید می‌نماید.»[3]

درخصوص این مسئله یعنی رعایت مهلت طرح دعوای ابطال موضع رویه قضایی تقریباً قاطع است و رعایت مهلت را در همه موارد لازم می‌داند.

به عنوان مثال دادنامه شماره 558 مورخ 7/9/1373 شعبه اول دادگاه حقوقی یک تهران، یکی از مواردی است که رعایت مدت را لازم دانسته است: « در خصوص اعتراض شرکت الف به رأی داوری 1/3/1373 صادره براساس قرارداد 25/2/1372 منعقد بین شرکت معترض و ماهیت امراست و ضمن رد اعتراض شرکت معترض به نحوه ابلاغ رأی داوری که با واقعیات موجود در پرونده تطابق ندارد، اساساً‌ چون رأی داور در تاریخ 8/4/1373 ابلاغ شده ولی اعتراض در تاریخ 2/5/1372 یعنی خارج از فرجه ده روز قانونی مذکور در ماده 66 قانون واصل شده است، لذا قرار رد درخواست شرکت معترض صادر و اعلام می‌شود…» [4]دیده شده است که برخی از دادگاه‌ها، مهلت بیست روز اعتراض به رأی داور را ناظر به بنده‌های ماده 489 می‌دانند نه سایر جهات ابطال رأی داور. برای مثال در دادنامه شماره 345 مورخ 30/3/1384 موضوع پرونده شماره 830/86/738 شعبه 86 دادگاه عمومی حقوقی تهران آمده است: «دعوای خواهان به طرفیت خوانده به خواسته  اعتراض به رأی داوری و تقاضای ابطال آن به لحاظ عدم رعایت مقررات مواد 477 و 484 و 496 و ذیل ماده 480 قانون آیین دادرسی مدنی به شرح متن دادخواست تقدیمی ولایحه وکیل خواهان وارد شده به شماره 1084 مورخ 21/3/1384 دفتر اندیکاتور دادگاه است. خوانده ایراد خارج از فرجه بودن اعتراض را مطرح کرده است. وکیل خواهان دفاعاً گفته مهلت مقرر در ماده 490 قانون آیین دادرسی مدنی منصرف است به موارد بطلان مذکور در ماده 489 قانون یادشده و دلالتی به دیگر موارد بطلان رأی داوری ندارد. این دفاع از هرگونه پاسخ خوانده مصون مانده و به نظر دادگاه نیز موجه و قابل پذیرش است. بنابراین ایراد مردود اعلام می‌شود . در ماهیت نیز با توجه به آن‌چه در مغایرت رأی داوران با مواد یاد شده در بالا گفته شده و باز از پاسخ مدلل خوانده مصون مانده یا توجه محتویات پرونده دعوا را وارد تشخیص و حکم به بطلان رأی مورخ 27/11/1382 داوران آقایان…. صادر می‌کند.»

ایرادی که به این تفکیک وارد است؛ این است که اهمیت موارد مصرح در ماده 489 قانون بسی بیشتر از سایر جهات می‌باشد یا حداقل، کمتر از آن نیست وچگونه باید پذیرفت که جهات مهم یا همسان، دارای مهلت هستند اما جهات کم اهمیت‌تر یا همسان دیگر، مهلتی ندارند؟

شاید به همین دلیل است که شعبه 15 دادگاه تجدیدنظر استان تهران، ضمن نقض رأی شعبه 86، در دادنامه شماره 84 مورخ 28/6/1384 موضوع پرونده  شماره 84/15/839 مقرر می‌دارد:« …… به نظر این دادگاه رأی نخستین مخدوش و قابل نقض است. زیرا اولاً قانوناً رأی داور غیر قابل اعتراض و تجدید نظر خواهی است و فقط در مواردی که ماده 489 آیین دادرسی مدنی تصریح شده است می‌تواند مورد ادعای بطلان قرار گیرد. به عبارت دیگر نظر قانون گذار این نبود که رأی داور اگر به یکی از علل مذکور در قانون باطل نباشد مانند دیگر احکام قابل اعتراض باشد و یا دو راه برای تعرض به رأی داور قرار داده باشد کمااینکه با وجود اینکه عنوان دعوای اعتراض به رأی داور بوده، دادگاه حکم به بطلان داده است ؛ ثانیاً حق کنترل و بازبینی که برای دادگاه در مورد احکام داوری قبل از اعتراض طرفین وجود دارد این است  که دادگاه وقتی با تقاضای ابلاغ و اجرای رأی داوری مواجه شد، ببیند قرارداد داوری وجود داشته یا خیر و موضوع قابل داوری بوده است یا خیر و این بحث در این پرونده  مفروع عنه است. زیرا دادگاه به هر حال بعد از این کنترل مبادرت به صدور اجرائیه کرده است؛ ثالثاً هیچ دلیل قانونی وجود ندارد که به موجب آن دادگاه بتوانددعوای بطلان رأی داور را خارج از مهلت بیست روز قانونی استماع نماید. بنابراین نظر به اینکه دعوا خارج از مهلت مقرر در ماده 490 قانون آیین دادرسی مدنی مطرح شده است. ضمن نقض رأی نخستین به استناد ماده 292 همان قانون قرار رد دادخواست نخستین صادر می‌کند. این رأی قطعی است .»[5]

دعوای ابطال، بعد از ابلاغ رأی داور اقامه می‌شود و شروع مهلت از این تاریخ است؛ آیا قبل از ابلاغ رأی داور، می‌توان دعوای ابطال آن را طرح نمود؟ برخی از نویسندگان می‌گویند: «نمی‌توان به بهانه اینکه محکوم له هنوز تقاضای ابلاغ را نکرده و یا هنوز رأی به محکوم علیه ابلاغ نشده است، اعتراض وی را به رأی صادره نپذیرفت؛ نه وضع ابلاغ اوراق قضایی آن‌قدر دقیق و مصون از خدشه است که بتوان به محکوم علیه اطمینان دادکه به موقع از ابلاغ رأی داور مطلع خواهد شد و نه می‌توان محکوم علیه را مجبور کرد که خود را آماده اعتراض به رایی که معلوم نیست چه زمانی محکوم له تقاضای ابلاغ آن را خواهد کرد، نگه دارد.» یا گفته‌اند: « ابلاغ یا تحویل رأی به اصحاب دعوا، تنها اثر مثبت صدور رأی در مهلت اجرای رأی و غیره فقط ابلاغی ملاک عمل است که از طرف دادگاه صالح به عمل آید. بنابراین حتی اگر رأی داور به وسیله دادگاه غیر صالح ابلاغ شود، چنین ابلاغی، منشاء اثر قانونی نخواهد بود.»[6]

پذیرش این نظر در صورتی که ابلاغ واقعی تحقق یافته باشد، دشوار است.

سوالات یا اهداف پایان نامه :

 اهداف تحقیق

در پژوهش حاضر سعی شده است که اصولاً در خصوص جایگاه داوری در آیین دادرسی مدنی ایران و موارد بطلان آن پرداخته شود.همچنین در صدد تبیین آثار و جهات ابطال و شناسایی تخلفات موجود و موانع احتمالی که سبب عدم اجرای رأی داوری است می‌باشد. ضمن اینکه این تحقیق تلاش می‌کند تا مسائل علمی مختلفی را که پیرامون مسئله داوری مطرح است در حدود نصاب علمی به چالش کشیده و برای حل نقاط مبهم و ضعف قوانین موجود در حد توان راهکارهایی را پیش رو قرار دهد.

 متن فوق بخش هایی از این پایان نامه بود

برای دیدن جزئیات بیشتر ، خرید و دانلود آنی فایل متن کامل با فرمت ورد

می توانید به لینک زیر مراجعه نمایید:

متن کامل پایان نامه رشته حقوق - مقطع کارشناسی ارشد

لینک متن کامل پایان نامه رشته حقوق با عنوان : ابطال رای داوری   با فرمت ورد


دانلود پایان نامه : قواعد دادرسی حاکم بر دعوای ابطال و آثار آن

 

مرجع صلاحیت‌دار برای رسیدگی به دعوای ابطال

در مورد دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به دعوای ابطال رأی داور را دارد، ماده 490 قانون آیین دادرسی مدنی تا حدودی موضوع را روشن کرده است؛ اما هنوز ابهاماتی وجود دارد:

آیا اگر دعوا در مرحله تجدید نظر به داوری ارجاع شود و تا زمان معلوم شدن نتیجه داوری متوقف بماند، رسیدگی به دعوای ابطال رأی داور با این دادگاه است یا دادگاه نخستین؟

روشن است که این پرسش در مورد دیوان عالی کشور  نیز قابل طرح است. اما بدون تردید، خود دیوان به این دعوا رسیدگی  نمی‌کند بلکه این امر از وظایف مراجع تالی است . به نظر می‌رسد که در هر حال و برخلاف ظاهر ماده 490 قانون آیین دادرسی مدنی، خود دادگاه تجدیدنظر حق ورود به دعوای ابطال رأی داور را ندارد زیرا برحسب ماده 7 قانون مزبور: «به ماهیت هیچ دعوایی نمی‌توان در مرحله بالاتر رسیدگی کرد تا زمانی که در مرحله نخستین در آن دعوا حکمی صادر نشده باشد، مگر به موجب قانون.» دعوای ابطال رأی داور، مستقل از دعوای اصلی محسوب می‌شود و دلیلی بر رسیدگی به آن در مرجع بالاتر بدون این‌که در مرحله نخستین حکمی در آن مورد صادر شده باشد، وجود ندارد و ظاهر ماده 490 نیز منصرف به جایی است که دعوا در دادگاه نخستین، متوقف و به داوری ارجاع شده باشد. البته رویه قضایی، بعضاً نظر دیگری هم دارد.[1]

حکم شماره 1005 مورخ 5/5/1316 شعبه سوم دیوان عالی کشور، دلالت بر آن دارد که اگر ارجاع دعوا به داوری در  مرحله تجدیدنظر باشد، رسیدگی به دعوای ابطال رای داور، با این دادگاه است: «بنا به ظاهر ماده 27 قانون حکمیت رای دادگاه بر رد تقاضای ابطال یا حکم به ابطال رای، حکم یک مرتبه قابل تجدیدنظر است. به این معنی که اگر از دادگاه بدوی صادر شده باشد قابل پژوهش است و اگر قضیه حکمیت در مرحله پژوهش جریان یافته و تقاضای ابطال از این دادگاه شده باشد حکم یا قرار صادر قابل فرجام است. بنابراین در موردی که دادگاه ابتدایی حکم به ابطال رای داور داده و مرحله پژوهش را مسیر نموده، مخصوصاً با توجه به کلمه (فقط) مذکور در ماده فوق‌الذکر دیگر نمی‌توان دادخواست فرجامی را قابل قبول دانست»[2].

ماده 490 قانون آئین دادرسی مدنی، رسیدگی به دعوای ابطال رای را در صلاحیت «دادگاهی که دعوا را ارجاع به داوری کرده یا دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به  اصل دعوا را دارد» می‌داند؛ اما این‌که محل قرارداد داوری یا محل اقامتگاه محکوم‌له داوری نیز می‌تواند در تعیین صلاحیت مؤثر باشد یا این‌که صرف‌نظر از این جهات، صرفاً باید براساس مواد 11 به بعد قانون، صلاحیت را تعیین کرد. مثلاً قرارداد داوری و اقامتگاه طرفین در تهران است  اما موضوع اختلاف راجع‌به  مال غیر منقول واقع در کرج می‌باشد، در این مورد کدام یک از این دادگاه‌ها صلاحیت رسیدگی خواهند داشت ماده 13 قانون آیین‌دادرسی مدنی مقرر می‌دارد: «در دعاوی بازرگانی و دعاوی راجع به اموال منقول که از عقود و قراردادها ناشی شده باشد، خواهان می‌تواند به دادگاهی رجوع کند که عقد یا قرارداد در حوزه آن واقع شده است یا تعهد می‌بایست در آنجا انجام شود».

در این که آیا قرارداد داوری راجع به اختلاف در مال غیر منقول  را باید قراردادی مستقل از موضوع آن دانست یا چون در ارتباط با مال غیر منقول است، از شمول ماده 13 خارج دانست، در یک مورد، شعبه سوم دیوان عالی کشور به موجب دادنامه شماره 234 مورخ 29/4/1372 مقرر داشته است: «اعتراض تجدیدنظر خواه نسبت به رای شماره 315-314 مورخ 8/7/1370 صادره از دادگاه حقوقی یک تهران شعبه 34 موجه و قانونی نیست و نقض آن را ایجاب نمی‌کند و با عنایت به این‌که وفق ماده 661 و 662 قانون، مرجع ابلاغ رای داور و اجرای مدلول رای داور، دادگاهی است که صلاحیت رسیدگی به اصل دعوا را دارد و در مورد مطروحه موضوع قرارداد داوری حل و فصل اختلافات بین آقای مالک و متصرف ملک… واقع در قریه حسین‌آباد است و به دلالت اوراق پرونده ملک مرقوم (باغ میوه) در حوزه قضایی دادگستری کرج واقع است و به همین مناسبت مرجع صالح به رسیدگی به اصل دعوا (دعوای مالکیت و سایر حقوق راجع به آن) با لحاظ ماده 23 قانون آیین دادرسی مدنی دادگاهی است که مالک غیر منقول در حوزه آن واقع است و نظر به این‌که وفق ماده 666 قانون مذکور مرجع رسیدگی به دعوای اعتراض نسبت به رای داور هم در غیر موردی که دادگاه دعوا را به داوری ارجاع کرده دادگاهی است که صلاحیت رسیدگی به اصل دعوا را دارد. بنابراین مراتب قرار عدم صلاحیت صادره از شعبه 34 دادگاه حقوقی یک تهران به اعتبار شایستگی دادگاه حقوقی یک کرج نتیجتاً و قطع نظر از کیفیت استدلال، صحیح و بلا اشکال است و با موازین قا نونی مطابقت دارد و تایید و ابرام و پرونده جهت ادامه رسیدگی به دادگاه حقوقی یک کرج ارسال می‌شود[3]».

به نظر می‌رسد که بین دعوای ابطال رای داور و محل وقوع مال غیر منقول، سنخیتی وجود ندارد، با این توضیح که تعیین قواعد صلاحیت بر مبانی روشنی استوار است و برای مثال در مورد مال غیر منقول، سهولت دسترسی به مال و کارشناسی بهتر، کاهش هزینه‌های دادرسی و سرعت در اجرای رای خلع و رفع تصرف و امثال آن از مبانی مورد نظر قانون گذار است. این جهات، در دعوای ابطال سند رسمی مربوط به مال  غیر منقول، جایگاه ندارد و زیرا اساساً بحث از بررسی عین مال و دسترسی بیشتر و بهتر به آن مطرح نمی‌شود بلکه اختلاف به عمل حقوقی مربوط به آن و سند تنظیم شده باز می‌گردد که یکی از دو معیار محل تنظیم سند یا اقامتگاه خوانده، بیشترین سنخیت را با صلاحیت دادگاه دارد نه محل وقوع مال غیر منقول.

همچنین در صورت تردید باید اصل اولیه را اعمال نمود و می‌دانیم که اصل، صلاحیت دادگاهی است که اقامتگاه خوانده در آن محل می‌باشد.در مورد دعوای ابطال رای داور نیز می‌توان سنخیتی را با عین مال غیر منقول تصور نمود زیرا دادگاه به بررسی رای می‌پردازد نه عین مال و رای داور، همانند سندی است که ابطال آن را درخواست نموده باشند.

بین رای داور و قرارداد اصلی یا قرارداد داوری و اقامتگاه خوانده (محکوم‌له) سنخیت وجود دارد و در صورت تحقق یکی از این جهات، دادگاه صلاحیت دارد اما در مورد مال غیر منقول، این ارتباط در حدی نیست که صلاحیت دادگاه را توجیه نماید، مگر این‌که گفته شود؛ در زمان بررسی رأی داور، دادگاه اختیار ورود در ماهیت موضوع و کارشناسی مجدد و مراجعه به عین مال غیر منقول را دارد که در این صورت، می‌توان توجیهی برای صلاحیت دادگاه پیدا کرد به هر حال بعید است که رویه قضایی از ظاهر و اطلاق ماده 490 قانون آیین دادرسی مدنی دست بردارد هر چند به باور ما این ظاهر چندان قابل توجیه نیست و عقلاً قابل تخصیص است. [4]

دادگاه عمومی حقوقی، در تشکیلات فعلی قضایی، مرجع رسیدگی به دعوای ابطال می‌باشد، حتی اگر داوری در مرجع دیگری تحقق یافته باشد. در حکم شماره 2500 مورخ 10/9/1371 دادگاه انتظامی می‌خوانیم: «دعوای مطروح در دادسرا را هم می‌توان به داوری ارجاع کرد ولی وقتی داور رأی داد، اجرای رأی با دادگاهی است که صلاحیت رسیدگی به دعوای مزبور را دارد زیرا حق اجرا به دادسرا داده نشده است.»[5]

موادی از قانون شوراهای حل اختلاف مصوب 29/2/1378 به امکان داوری این مرجع اشاره دارد.

 از جمله ماده 47 این قانون است که مقرر می‌دارد: « در مواردی که شورا به عنوان داوری مطابق قانون آیین دادرسی مدنی رسیدگی می‌کند رعایت مقررات مربوط به داوری مطابق قانون آیین دادرسی مدنی دادگاه عمومی و انقلاب الزامی است.»

سوالی که ممکن است پیش آید این است که اگر شورای حل اختلاف از طریق داوری به موضوع رسیدگی و رأی خود را صادر کند، آیا دعوای ابطال رأی داور، باید در همان شورا یا نزد قاضی شورا یا دادگاه عمومی حقوقی که درمحل شورای حل اختلاف مستقر است، رسیدگی شود؟ و در صورت پذیرش صلاحیت دادگاه، آیا دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به اصل دعوا را دارد باید رسیدگی کند یا در هر حال دادگاهی که در محل شورای حل اختلاف مستقر می‌باشد؟

برای مثال محل اقامت محکوم علیه رأی داوری، در مشهد و محل اقامت محکوم له در تهران است و شورای حل اختلاف تهران به عنوان داور رأی داده ا ست؛ در این صورت، اعتراض به رأی داور، در کدام دادگاه باید رسیدگی شود؟ تهران یا مشهد؟ همچنین در صورتی که دعوای بی‌اعتباری ابلاغ رأی داور ( با هدف مدلول نمودن بقای مهلت اعتراض به رأی داور) یا بی‌اعتباری قرارداد ارجاع به داوری اقامه شود، آیا باید قواعد عمومی رااعمال نمود (محل اقامت خوانده، مال غیر منقول یا موارد ماده 13 قانون) یا این دعاوی نیز باید در هر حال در دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به اصل دعوای ابطال رأی داور را دارد، مورد رسیدگی قرار گیرد؟ به بیان دیگر، منظور قانون از عبارت « یا دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به اصل دعوا را دارد» چیست؟ آیا با فرض عدم طرح دعوا در مرجع داوری است یا در مقایسه با دعوای ابطال رأی داور می‌باشد؟

روشن است که منظور از اصل دعوا در مقایسه با دعوای ابطال رأی داور، مواردی مانند اقامت خوانده یا صلاحیت تخییری ماده 13 قانون است. اما دعاوی مانند « بی اعتباری ابلاغ رأی داور» یا « بی اعتباری قرارداد ارجاع به داوری» در مقایسه با دعوای ابطال رأی داور شناخته می‌شوند یا به عبارت دیگر، این دعاوی نسبت به دعوای ابطال رأی داور فرعی هستند و دعوای اصلی، همان ابطال رأی داور است  و بنابراین، باید در محلی که صالح به رسیدگی به دعوای ابطال است( اصل دعوا)، اقامه شوند نه در محلی که اگر بحث داوری نبود، می‌بایست طرح شوند ( اصل دعوا با فرض فقدان داوری)

در یک مورد شورا مبادرت به صدور رأی داوری نموده و در انتهای تصمیم خود را اعلام داشت که : « مستنداً به ماده 490 قانون آیین دادرسی مدنی، رأی ظرف بیست روز قابل اعتراض در همین شعبه می‌باشد.»محکوم علیه اعتراض خود را ظرف مهلت به شورا تسلیم می‌کند که با رد درخواست مواجه می‌شود. محکوم علیه، مجدداً دعوا را در شعبه 27 دادگاه عمومی حقوق تهران اقامه می‌نماید و این شعبه به موجب دادنامه شماره 8909970228700912 مورخ 29/10/1389 موضوع پرونده شماره….. مقرر می‌دارد: ……. نظر به اینکه تقدیم اعتراض به مرجع غیر صالح، قاطع مرور زمان نمی‌باشد و قدر متقین آن است که از تاریخ اطلاع و اقدام اعتراضی مترتب بر آن از سوی خواهان تا زمان طرح دعوای ابطال رأی داوری در دادگاه، بیش از بیست روز گذشته است و شورای حل اختلاف نیز می‌تواند به عنوان داور مورد توافق طرفین جهت صدور رأی داوری قرار گیرد و در این صورت با صدور رأی داوری از سوی شورا، تمام احکام و مقررات ناظر بر رأی داوری بر رأی شورا نیز بار می‌گردد، بنابراین دادگاه به استناد ماده 492 قانون آیین دادرسی مدنی قرار رد درخواست خواهان را صادر و اعلام می‌نماید این رأی قطعی است.»

به نظر می‌رسد، شورا نمی‌تواند خود یا از طریق قاضی شورا در مقام رسیدگی به دعوای ابطال برآید زیرا ورود خود شورا (که بدون حضور قاضی شورا رأی داده است) به معنای ورود داور به دعوای ابطال است که بی معنا و برخلاف اصول دادرسی و حقوق داوری است؛ ورود قاضی شورا نیز مستندی ندارد و در مقابل نص ماده 490 قانون که دعوای ابطال  رأی داور را در هر حال در صلاحیت دادگاه می‌داند، نمی‌توان مقاومت و تفسیر دیگری ارایه داد و قاضی شورا را صالح به رسیدگی دانست. در واقع شورا، در مقام داور است و با صدور رأی باید به قواعد مربوط به دعوای ابطال رأی داور رجوع داشت که مستلزم دخالت دادگاه می‌باشد نه عضو دیگر شورا که سمت قضایی دارد؛ دخالت قاضی شورا، با توجه به قانون شوراهای حل اختلاف منصرف به جایی است که رأیی ماهوی و به عنوان مرجع قانونی و نه به عنوان داور، صادر شده است.[6]

بنابراین صلاحیت رسیدگی به رأی شورا در مقام داور، با دادگاه عمومی حقوقی می‌باشد اما نه دادگاهی که صلاحیت رسیدگی را با فرض فقدان داوری دارد بلکه باید گفت که دادگاه مستقر در محل شورای حل اختلاف، صالح به رسیدگی می‌باشد. در تأیید این استنباط می‌توان گفت که شورای حل اختلاف، نهادی قانونی است که اختیار داوری نیز با توافق طرفین دارد و ورود این مرجع به داوری، در واقع، همانند ارجاع اختلاف در حین رسیدگی به داوری است و روشن است که این مورد، مشمول قسمت اول ماده 490 قانون آیین دادرسی مدنی است نه قسمت دوم؛ زیرا شورا با توافق طرفین، دعوا را به داوری ارجاع داده و به حکم قانون، خود به عنوان داور رسیدگی می‌کند و روشن است که اگر نتواند به دعوای اعتراض به رأی خود رسیدگی کند، به معنای نادیده گرفتن صلاحیت دادگاه محل نیست زیرا به حکم قاعده «مالایدرک کله لایترک کله» نباید همه قواعد صلاحیت را نقض نمود و تنها چیزی که ممکن نیست، رسیدگی مجدد شورا است نه اینکه با فرض عدم صلاحیت شورا،دادگاه همان محل نیز حق ورود نداشته باشد.

در خصوص دعاوی دیگر نظیر بی‌اعتباری قرارداد داوری که در ارتباط با رأی داوری هستند نیز باید دادگاهی را صالح دانست که حق رسیدگی به «اصل» دعوای ابطال رأی داور را دارد نه اینکه به قواعدی مانند محل اقامت خوانده رجوع نمود زیرا این دعاوی از توابع دعوای اصلی می‌باشند و طرح آن‌ها در مرجعی دیگر، غیر از مرجع اصلی، صحیح نیست؛ ضمن اینکه این دعاوی به طور معمول از مقدمات دعوای اصلی در خصوص ابطال رأی داور محسوب می‌شوند و در صورت طرح مستقل آن‌ها نیز نباید صلاحیت را تغییر داد. محور تمام این دعاوی، همان رأی داور و دعوای ابطال آن است و رها کردن مرجع صالح و مراجعه به مرجع دیگر مانند دادگاه اقامت خوانده، در صورتی که صلاحیت آن، با دادگاه مربوط به دعوای ابطال متفاوت باشد، صحیح نیست.

سوالات یا اهداف پایان نامه :

 اهداف تحقیق

در پژوهش حاضر سعی شده است که اصولاً در خصوص جایگاه داوری در آیین دادرسی مدنی ایران و موارد بطلان آن پرداخته شود.همچنین در صدد تبیین آثار و جهات ابطال و شناسایی تخلفات موجود و موانع احتمالی که سبب عدم اجرای رأی داوری است می‌باشد. ضمن اینکه این تحقیق تلاش می‌کند تا مسائل علمی مختلفی را که پیرامون مسئله داوری مطرح است در حدود نصاب علمی به چالش کشیده و برای حل نقاط مبهم و ضعف قوانین موجود در حد توان راهکارهایی را پیش رو قرار دهد.

 متن فوق بخش هایی از این پایان نامه بود

برای دیدن جزئیات بیشتر ، خرید و دانلود آنی فایل متن کامل با فرمت ورد

می توانید به لینک زیر مراجعه نمایید:

متن کامل پایان نامه رشته حقوق - مقطع کارشناسی ارشد

لینک متن کامل پایان نامه رشته حقوق با عنوان : ابطال رای داوری   با فرمت ورد


پایان نامه قواعد دادرسی حاکم بر دعوای ابطال و آثار آن

 

ذینفع و خوانده دعوای ابطال

ذینفع در دعوای ابطال رأی داور، نوعاً محکوم علیه رأی داوری است؛ اما امکان دارد قسمتی از رأی به سود یکی از طرفین و قسمتی نیز به ضرر او باشد که در این حالت، اشکالی در طرح دعوا از سوی محکوم له برای ابطال بخشی از رأی که به زیان او می‌باشد، وجود ندارد.

در اینکه غیر از محکوم علیه، شخص یا اشخاص دیگری مانند طلبکاران او نیز در طرح دعوا نفع دارند؟ به نظر می‌رسد که این عده، در حدود شرایط دعوای غیر مستقیم، حق طرح دعوا را دارند. اما در نظام حقوقی ایران نمونه‌ای از این موارد، در رویه قضایی به چشم نمی‌خورد. اشخاص ثالث نیز می‌توانند از طریق اعتراض ثالث اقدام کنند که با دعوای ابطال متفاوت است. در دعوای ابطال، محکوم له، در جایگاه خوانده، حق دارد از حقوق خود دفاع کند. در صورتی که محکوم له رأی داور، اشخاص متعددی باشند؛ برحسب اینکه رأی صادره قابل تفکیک باشد یا نباشد، باید همه یا برخی از آن‌ها را طرف دعوا قرارداد.

شعبه 35 دادگاه عمومی – حقوقی مشهد در پرونده شماره 890650 مورخ 22/8/1389 به لزوم طرح دعوا به طرفیت تمام افراد ذینفع اشاره می‌کند و بیان می دارد: «راجع به دادخواست تقدیم شده توسط آقای جواد ….. با وکالت بعدی آقای محمد مهدی به طرفیت آقایانی….. حاوی دعوایی با خواسته ابطال رأی داوری که به دنبال قرارداد صلح مورخ 22/10/1387 صادر شده است و به موجب آن قرارداد مذکور فسخ شد و اعلام گردیده است و می‌بایست اموال تحویل داده شده به خواهان، استرداد گردد و پرداخت‌هایی نیز عهده خواهان قرار گرفته است، نظربه اینکه مصالحه نامه مذکور با شرکت12 نفراز جانب مصالح و یک نفر از جانب متصالح تنظیم شده و صد در صد سهام شرکت….. مورد قرار داد می‌باشد و از طرفین قرارداد آقایان – موضوع مستقیم رأی داوری هستند و خانم …….. دارای سهامی در شرکت بوده و در صلح مورد نظر، سهام خود را واگذار نموده و براساس رأی داور، نسبت به سهام ایشان نیز رأی بر فسخ قرارداد و اعاده اموال و موارد دیگر صادر شده و بنابراین به طور قطع از آثار ابطال یا تأیید رأی داور متأثر خواهد شد و نظر به اینکه موضوع سهام خانم …. قابل تفکیک نیست تا دادخواست خواهان را تنها نسبت به سهام و وضعیت قراردادی خواندگان اعمال نماییم. زیرا جهات و اسباب مورد اشاره خواهان مانند صدور رأی در خارج از مهلت یا نادرست بودن اعلام فسخ قرارداد قابل تجزیه نیست و رابطه حقوقی ناشی از صدور رأی را به طور کلی تحت تأثیر قرار می دهد و بنابراین اصل حق دفاع و رعایت وضعیت ذینفع  (خانم……) ایجاب می‌کند که دعوا به طرفیت همه اشخاص از جمله ایشان طرح گردد و دادگاه پس از تعیین وقت دادرسی نیز با دادخواست اضافه یا دعوا جلب ثالث یا دعوا مرتبط مواجه نشد تا بتواند رسیدگی به ماهیت دعوا را در دستور کار قرار دهد و نظر به اینکه اثر رأی دادگاه نوعی خواهد بود و باثبوت دعوای خواهان و ابطال داوری نسبت به خانم….. نیز اعمال و تسری خواهد یافت و بنابراین ملاک مواد 359و 404 و 425 قانون نیز اقتضای دخالت خانم…… در دعوا می‌باشد و این امر نیز با تقدیم دادخواست به طرفیت ایشان میسر می‌گردد در غیر اینصورت، رأی بر ابطال رأی داوری، به حکم غیر قابل تجزیه بودن متوجه ایشان می‌شود که با اصول دادرسی عادلانه هماهنگی ندارد و اقتضای این اصول، توجه دعوا به اشخاصی که مستقیماً متأثر از وضعیت آن هستند می‌باشد و نظر به اینکه این امر رعایت نشده است لذا دادگاه با اجازه حاصل از مبانی مذکور و رعایت ماده 2 قانون ، دعوا را قابل استماع نمی‌داند و قرار عدم استماع آن را صادر و اعلام می‌دارد.»

خوانده دعوای ابطال رأی داور نیز همه افرادی هستند که در جریان صدور رأی  حضور داشته‌اند مگر اینکه قابل تفکیک باشد. اگر شخص خارج از این افراد طرف دعوا قرارگیرد، دعوا متوجه او نیست و حق تجدید نظر خواهی نیز ندارد. در دادنامه شماره 730 مورخ 10/11/1371 شعبه سوم دیوان عالی کشور آمده است: « آقای جعفر……. به عنوان داور مرضی الطرفین، رأی مورخ 29/9/1368 را در ارتباط با اختلاف شرکت تعاونی…. با شرکت بازرگانی…… صادر نموده و مدلول رأی مذکور ارتباطی با آقای «م» ….. ندارد و دعوای ابطال رأی داور به کیفیتی که صدور یافته متوجه آقای «م» نمی‌باشد و لذا  نظریه 6/9/1370 شعبه پنجم دادگاه حقوقی یک تهران که مشعر است بر ابطال رأی داور در دعوا شرکت تعاونی…… علیه شرکت بازرگانی….، برمبنای اعتراضیه آقای «م»…… قابلیت طرح در دیوان عالی کشور ندارد. پرونده به دادگاه مرقوم اعاده می‌گردد که در مورد دعوای خواهان به طرفیت آقای«م» تصمیم مقتضی اتخاذ و در مورد  دعوای شرکت خواهان به طرفیت شرکت بازرگانی …. در صورتی که در مهلت قانونی نسبت به نظریه دادگاه از جانب شرکت های مرقوم اعتراض نشده باشد و فق قسمت اخیر ماده 14 قانون الذکر انشای حکم نماید.»[1]

بند چهارم : مالی یا غیر مالی بودن دعوای ابطال

نویسندگان حقوقی و رویه قضایی در مورد مالی یا غیرمالی بودن دعوای ابطال رأی داور، اتفاق نظر ندارند. برای مثال، شعبه 18 دیوان عالی کشور در دادنامه شماره 68/18/18 مورخ 23/1/1368 موضوع پرونده 15/2542 در مقام نقض رأی دادگاه راجع به ابطال رأی داور، بیان می‌دارد که دعوای ابطال رأی داور، با اینکه متضمن محکومیت به پرداخت مبالغی وجه نقد بود، غیر مالی می‌باشد….« با توجه به اینکه برابر ماده 14 قانون تشکیل دادگاه‌های حقوقی یک و دو و مفهوم مخالف رأی وحدت رویه شماره 17 مورخ 18/6/1365 هیأت عمومی دیوان عالی کشور، دادگاه حقوقی یک در دعاوی مالی به خواسته بیش از دو میلیون ریال و نیز دعوای غیر مالی و داخل درصلاحیت خود بایستی درخاتمه رسیدگی….. کند و با عنایت به اینکه دعوای مطروحه از دعاوی غیرمالی و داخل در صلاحیت دادگاه‌های حقوقی یک می‌باشد……»[2]

برخی غیر مالی بون آن را قوی‌تر می‌دانند؛[3]و برخی با این استدلال که چون بر ابطال رأی داور، نیازی به تقدیم دادخواست نیست و درخواست عادی نیز کفایت می‌کند، می‌گویند: «وقتی دادخواست لازم نباشد، مراعات تشریفات مربوط به دادخواست که از آن جمله هزینه داوری می‌باشد نیز ضروری نیست.»[4]که البته این استدلال، واجد ایراداتی است: اولاً مبنای استدلال، قطعی نیست. زیرا این نظر را نمی‌توان پذیرفت که ابطال رأی داور نیازی به تقدیم دادخواست ندارد یا لااقل، این نظر مورد اتفاق همه حقوق دانان نیست و بدون تردید، رویه قضایی غالب نیز، برخلاف آن می‌باشد ودادخواست را لازم می‌دارد؛ ثانیاً با فرض عدم نیاز به دادخواست هم نمی‌توان نتیجه استدلال را پذیرفت. زیرا ملازمه‌ای بین « لزوم دادخواست» و «پرداخت هزینه دادرسی» از یک سو و «عدم لزوم دادخواست» و « معافیت از هزینه‌های دادرسی» از سوی دیگر، وجود ندارد؛ همچنان که دادخواست شفاهی در قانون ذکر شده است ولی به معنای معاف شدن از هزینه دادرسی نیست؛ ثالثاً هزینه دادرسی از زمره تشریفات دادرسی نیست که آن را منوط به لزوم یا عدم لزوم دادخواست نماییم. توجه به برخی از قوانین نیز نشان می‌دهد که قانون گذار، هرجا در صدد معافیت از پرداخت هزینه دادرسی باشد به آن تصریح می کند.

برای مثال در ماده 147 قانون اجرای احکام مدنی، در خصوص اعتراض ثالث اجرایی مقرر می‌دارد:

«در شکایت شخص ثالث در تمام مراحل بدون رعایت تشریفات قانونی و پرداخت هزینه دادرسی رسیدگی می‌شود.» بنابراین قانون در این ماده بین تشریفات دادرسی و هزینه تفاوت نهاده است.

به نظر برخی نویسندگان حقوقی و همان‌طور که رویه قضایی غالب نیز بر این اساس عمل می‌کند، دعوای ابطال رأی داور بستگی به ماهیت رأی دارد. اگر موضوع رأی داور در زمره امور مالی باشد نظیر محکومیت مالی یا تنظیم سند یا خلع ید، دعوای ابطال آن نیز مالیاست و اگر موضوع آن، مسائل غیر مالی باشد،، دعوای ابطال آن نیز غیرمالی محسوب می‌شود از نظر تشبیه نیز می‌توان گفت که دعوای ابطال رأی داور، همانند دعوای تجدید نظر خواهی نسبت به رأی دادگاه است و بدیهی است که تجدیدنظر از رأی محکومیت مالی، هزینه دادرسی را لازم دارد. در حالی که محکومیت غیر مالی، آن هزینه را ندارد.[5]

گفتار دوم: تشریفات رسیدگی به دعوای ابطال

تشریفات رسیدگی در دعوای ابطال از جمله شامل لزوم تقدیم دادخواست، تشکیل جلسه رسیدگی، امکان اخذ توضیح از طرفین و حتی داور، استفاده از نظر کارشناس و نظایر آن است که نیازی به تکرار همه نیست و تنها به برخی اشاره اجمالی می‌شود.

بند اول: لزوم تقدیم دادخواست

برخی نویسندگان حقوقی، در مورد لزوم یا عدم تقدیم دادخواست بیان می‌دارند: « در قانون آیین دادرسی مدنی مقرراتی در مورد شکل درخواست ابطال دیده نمی‌شود . تنها استفاده از کلمه درخواست به جای دادخواست قرینه‌ای بر عدم لزوم رعایت مقررات مربوط به دادخواست رسمی است. این نتیجه مورد تأیید دیوان کشور قرار گرفته است.

شعبه ششم دیوان عالی کشور در حکم شماره 1211 مورخ 25/7/26 «درخواست اصرار حکم به بطلان رأی داور را محتاج دادخواست رسمی واجد شرایط مندرج در مواد 70 و 71 و72 قانون آیین دادرسی مدنی سابق ندانسته است.»

در این حکم بیان شده است: «به موجب ماده 632 آیین دادرسی مدنی (ماده 454 فعلی) کلیه اشخاصی که اهلیت اقامه دعوا دارند می‌توانند منازعه و اختلاف خود را اعم از اینکه در دادگاه طرح شده یا نشده به تراضی به داوری رجوع کنند و به موجب ماده 666 قانون مزبور (ماده 49) هر یک از طرفین که حکم داور به ضرر او باشد و حکم مزبور را مشمول یکی از شقوق مذکور در ماده 665 ( 498 فعلی) بداند می‌تواند از دادگاهی که صلاحیت رسیدگی به اصل دعوا را دارد درخواست اصدار حکم بطلان رأی داور را بنماید و این درخواست هم احتیاج به تقدیم دادخواست رسمی دارای شرایط مندرجه در مواد 70 و71 و72 قانون مزبور نخواهد داشت کما اینکه تقاضای اجرای رأی داور از طرف کسی که رأی داور به نفع او صادر شده هرچند قرارداوری از دادگاه صادر نشده باشد به موجب ماده 661 قانون نامبرده منعی ندارد.»[6]

این نظر مورد تأیید برخی دیگر نیز  می‌باشد.[7]

برای مثال: آقای دکتر امیرحسین فخاری می‌نویسند: «در رسیدگی به اعتراض نسبت به رأی داور، دادگاه در ماهیت دعوا وارد نمی‌شود . دعوا همچنان باقی است. دادگاه یا اعتراض را مردود اعلام می‌کند و رأی داور را صحیح تشخیص می‌دهد که در این صورت، حکم راجع به دعوا توسط داور داده شده و یا اینکه رأی داور باطل اعلام‌می‌گردد که در صورت اخیر یا دعوا از طریق داوری فیصله می‌یابد و یا آن که دادگاه به آن رسیدگی می‌کند و حکم لازم را خواهد داد. وقتی دادگاه بخواهد وارد رسیدگی شود و حکم مقتضی صادر کند، آن‌گاه دعوا تابع مقررات و تشریفات مربوط به دادخواست خواهد بود.

جای هیچ‌گونه تردیدی نیست که رسیدگی به اعتراض نسبت به رأی داور جنبه ماهوی ندارد به همین دلیل است که در ماده 666 قانون سابق آیین دادرسی مدنی مقنن از واژه ««درخواست» استفاده کرده و نه «دادخواست».[8]

به نظر برخی از اساتید، ابتدا از عدم ضرورت دادخواست سخن می‌گویند ولی در ادامه و بعد از ذکر رأیی از هیأت عمومی اصراری دیوان عالی کشور که دادخواست را لازم نمی‌داند، از ضرورت دادخواست به این صورت یاد می‌نماید که « ظاهراً این آرا مختص مواردی است که دعوا از دادگاه به داوری ارجاع شده باشد. مع الوصف نظر خلاف آن هم از نظر ما  خالی از اعتبار و قوت نیست.»[9]

مباحثی که پیرامون عبارات «درخواست» «تقاضا» و…… مطرح و در مقام مقایسه با عبارت «دادخواست» از آن استفاده می‌شود تا معیاری برای لزوم وعدم لزوم دادخواست از این مقایسه بیرون کشیده شود، قابل ایراد است: اولاً این استدلال لفظی سبب گمراهی می‌شود زیرا در بسیاری از موارد مشاهده شده است که قانون، عبارت درخواست را به کار برده اما کسی تردیدی در لزوم تقدیم دادخواست ندارد؛ ثانیاً اگر قرار است معیاری برای لزوم یا عدم لزوم دادخواست ارایه شود، توجه به اصل کلی مقرر در ماده 48 قانون آیین دادرسی مدنی است که بیان می‌دارد: «شروع رسیدگی در دادگاه مستلزم تقدیم دادخواست می‌باشد.»[10]

اما در مورد اینکه لزوم تقدیم دادخواست یا عدم لزوم آن نیازمند دلیل است باید گفت کسانی که در صدد معاف دانستن دعوای ابطال رأی داور از این اصل کلی هستند باید دلیل ارایه دهند که تاکنون چنین دلیل منطقی مطرح نشده و آن‌چه بیان می‌شود به استحسان نزدیکتر است.

ثالثاً معیار در تقدیم دادخواست، علاوه بر اینکه اصل مقرر در ماده 48 مذکور، در صورت تردید، اعمال می‌شود؛ این است که اگر موضوع مورد درخواست، «دعوا» تلقی شود باید دادخواست نیز برای رسیدگی به آن تقدیم شود مگر اینکه خلاف آن در قانون تصریح شود. مانند آن‌چه در ماده 147 قانون اجرای احکام مدنی آمده است. زیرا با اینکه، موضوع این ماده یک دعوا تلقی می‌شود، لزومی به تقدیم دادخواست نیست و سیاق ماده و رویه قضایی قطعی، دادخواست را لازم ندارد. در طرف مقابل، اگر مورد درخواست، « دعوا» تلقی نشود نیازی به تقدیم دادخواست نیست.

برای مثال بسیاری از مسائل حسبی، ماهیت دعوا را ندارند اما همین که با اختلافی همراه شوند. و حالت ترافع پیدا کنند، تبدیل به دعوایی تمام عیار می‌شوند و با دادخواست رسیدگی خواهند شد.

در خواست ابطال رأی داور، بدون تردید دعوایی کامل می‌باشد و هدف از آن نیز ورود به ماهیت موضوع (ماهیت به اعتبار بررسی رأی داور با توجه به ماده 489 است) و تشخیص درستی یا نادرستی تصمیم داور می‌باشد.

البته با توجه به  ماده 490 هم می‌توان گفت درخواست ابطال رأی داور، ماهیتاً «دعوا» محسوب می‌شود و نباید استدلال لفظی، دعوای مذکور را معاف از رعایت دادخواست و سایر تشریفات دانست.

رویه قضایی غالب نیز تقدیم دادخواست را لازم می‌داند. شعبه 15 دادگاه تجدید نظر استان تهران در دادنامه شماره 1464 مورخ 10/9/1385 موضوع پرونده شماره 1337- 855 آورده است: «در خصوص تجدیدنظر خواهی آقای ….. نسبت به دادنامه شماره 415 در تاریخ 7/4/1385 صادره از شعبه 185 دادگاه عمومی تهران که به موجب آن حکم به ابطال رأی داور صادر گردیده است از توجه به اوراق پرونده در ابتدا باید متذکر شد که مطابق ماده 2 قانون هیچ دادگاهی نمی‌تواند به دعوایی رسیدگی کند مگر اینکه اشخاص ذینفع یا وکیل یا قائم مقام آنان رسیدگی به دعوا را برابر قانون درخواست نموده باشند و مطابق ماده 48 همان قانون شروع رسیدگی در دادگاه مستلزم تقدیم دادخواست می باشد بنابراین تکلیف محاکم در جایی است که خواهان دادخواست تسلیم نموده باشد. در پرونده حاضر پس از درخواست تجدید نظر خواهی مبنی بر ابلاغ و اجرای رأی داور تجدید نظر خوانده  با تقدیم لایحه‌ای نسبت به رأی داوری اعتراض نمود. و خواستار صدور حکم به بطلان آن شده است که به نظر این دادگاه با توجه به مراتب پیش گفته تقدیم لایحه تکلیفی برای دادگاه جهت رسیدگی ایجاد نخواهد کرد و استدلال دادگاه نخستین مبنی بر اینکه در قانون کلمه درخواست ذکر شده و در نتیجه نیاز به دادخواست نمی‌باشد انطباق با قانون ندارد. زیرا درخواست ذکر شده و در نتیجه نیاز به دادخواست نمی‌باشد . انطباق با قانون ندارد. زیرا درخواست نوشته‌ای است که از کسی یا مرجعی چیزی خواسته شود و مقنن به صراحت دادگاه‌ها را مکلف کرده، رسیدگی را با تقدیم دادخواست آغازکند. همان‌طور که اشاره شد در ماده 2 قانون آیین دادرسی مدنی قانون گذار کلمه درخواست را به کار  برده است و در ماده 48 همین قانون به صراحت شروع به رسیدگی را مستلزم تقدیم دادخواست دانسته و در ماده 51 قانون مذکور نیز شرایط دادخواست معین شده است و نظرات شماره 161/7 در تاریخ 25/1/1374 در تاریخ 12/9/1379 و…. اداره حقوقی دادگستری موید استنباط می‌باشد. هرچند در ماده 490 قانون کلمه درخواست به کار رفته، لیکن این اقدام با تقدیم دادخواست به عمل خواهد آمد. در نتیجه دعوای مطروحه به کیفیت معنونه تکلیف را برای محاکم ایجاد نکرده ، دادگاه به استناد ماده 358 قانون با نقض دادنامه موصوف قرار رد دعوای خواهان بطلان رأی داور را صادر و اعلام می‌نمایدد رأی صادره قطعی است.»[11]

البته در یکی از آرای قدیمی دیوان عالی کشور (رای اصراری شماره 3275 مورخ 7/11/1341

ین ممنوعیت در مواد  یا طرفین اختلاف و دعوا می‌یابد واجد شرایط خاص از داوری ممنوع کرده است. حاکم بر دعوای در تعغاقررات آمده ایرا( عدم نیاز به تقدیم دادخواست مورد تصریح قرار گرفته است.[12]

از طرفی خواهان در دعوای ابطال رأی داور، مانند همه دعاوی دیگر باید آماده ارایه توضیحات مورد نظر دادگاه باشد اگر برای ادای توضیح حضور نیافت، دادخواست او ابطال خواهد شد. همچنین در دعوای ابطال همانند سایر دعاوی باید اصول وتشریفات دادرسی رعایت شود.

سوالات یا اهداف پایان نامه :

 اهداف تحقیق

در پژوهش حاضر سعی شده است که اصولاً در خصوص جایگاه داوری در آیین دادرسی مدنی ایران و موارد بطلان آن پرداخته شود.همچنین در صدد تبیین آثار و جهات ابطال و شناسایی تخلفات موجود و موانع احتمالی که سبب عدم اجرای رأی داوری است می‌باشد. ضمن اینکه این تحقیق تلاش می‌کند تا مسائل علمی مختلفی را که پیرامون مسئله داوری مطرح است در حدود نصاب علمی به چالش کشیده و برای حل نقاط مبهم و ضعف قوانین موجود در حد توان راهکارهایی را پیش رو قرار دهد.

 متن فوق بخش هایی از این پایان نامه بود

برای دیدن جزئیات بیشتر ، خرید و دانلود آنی فایل متن کامل با فرمت ورد

می توانید به لینک زیر مراجعه نمایید:

متن کامل پایان نامه رشته حقوق - مقطع کارشناسی ارشد

لینک متن کامل پایان نامه رشته حقوق با عنوان : ابطال رای داوری   با فرمت ورد


دانلود پایان نامه ارشد : آثار ابطال تصمیمات اداری در آراء دیوان

 

مفهوم و مبانی ابطال

شناخت مفهوم هر نهادی می‌تواند به تبیین صحیح آثار ناشی از به عمل درآمدن آن نهاد کمک شایانی نماید. از آنجا که ابطال مفهومی است که هم در حوزه‌ی حقوق خصوصی و هم در حقوق عمومی کاربرد فراوانی دارد؛ لذا ابتدائا باید روشن نمود که این مفهوم با چه تفاوتی در این دو حوزه نمود می‌یابد. همچنین به منظور نیل به پاسخی صحیح به این سوال که اثر ابطال در حوزه‌ی حقوق اداری ازجوانب مختلف به چه صورت خواهد بود؟ گمان بر این است که بررسی مبنای وجود عامل ابطال برای یک تصمیم اداری که از هنجارهای حقوقی تبعیت ننموده است بتواند راه‌گشا باشد.

گفتار اول : مفهوم ابطال

در راستای شناخت مفهوم ابطال باید تفاوت‌ها و مشابهت‌های آن با وضعیت حقوقی همانند آن در حقوق خصوصی مشخص گردد در این گفتار این موضوع مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

بند اول:مفهوم ابطال در حقوق خصوصی و تفاوت آن با بطلان

حقوق مدنی با عنوان حقوق مادر در تمامی رشته‌های حقوقی مورد استفاده قرار می‌گیرد. هر مفهوم که نیاز به تبیین داشته باشد باید ابتدائا به جایگاه و مفهوم آن در حقوق خصوصی بالاخص حقوق مدنی نگاهی انداخت تا بتوان با دیدی صحیح‌تر به آن مفهوم در گرایش خاص خود نگاه کرد. از سوی دیگر مفهومی که در حقوق مدنی مشابهت زیادی با ابطال دارد بطلان است. در جهت شناخت هر چه بهتر مفهوم ابطال بررسی تفاوت‌های آن با بطلان ضروری به نظر می‌رسد.

  • مفهوم ابطال در حقوق خصوصی

هر واژه‌ای می‌تواند واجد یک معنای لغوی و یک معنای اصطلاحی به فراخور موقعیت خویش باشد. لفظ ابطال از دیرباز در متون فقهی ما وجود داشته و سپس به متون حقوقی راه یافته است. این مسئله بررسی این نهاد در هر دو زمینه فقه و حقوق خصوصی را ضروری می سازد.

     الف) در فقه لغت ابطال بدین گونه معنا شده است: ابطال بر وزن افعال از ماده «ابطل الشی» به معنای باطل کردن چیزی است. (ابن احمد،7/ 1372: 431) و به فاسد کردن چیزی و ازاله‌ی آن نیز ابطال گفته می‌شود؛ خواه آن چیز حق باشد و خواه باطل. ( راغب اصفهانی،1372: 130) معنای اصطلاحی این واژه نیز تفاوت چندانی با معنای لغویش در نزد فقها ندارد. البته گاهی مقصود آنها از ابطال حکم به بطلان است  و گاهی مقصود از آن ایجاد سبب بطلان در خارج است. (مجله‌ی فقه اهل بیت، 1385: 185)

      ب) در ترمینولوژی حقوق، ابطال به معنای از درجه‌ی اعتبار ساقط کردن، نابود کردن، از کار انداختن و در اصطلاح به نابود کردن یک عمل یا واقعه‌ی حقوقی یا هر چیزی که دارای ارزش حقوقی باشد معنا شده است. ( جعفری لنگرودی،1/ شماره 276 )

     به منظور بیان مفهوم ابطال در حقوق مدنی باید گفت که ابطال در این حوزه در رابطه با یک عمل یا واقعه‌ی حقوقی بکار می‌رود و بیشتر در قراردادها مورد بحث قرار گرفته است. براساس تقسیم‌بندی‌ای که حقوقدانان ایرانی از قراردادها بر پایه صحت یا عدم صحت آنها دارند قرارداد را به دو نوع تقسیم می‌کنند: صحیح و باطل. ( قراردادهای غیر نافذ و قابل فسخ نیز در زمره‌ی قراردادهای صحیح قرار می‌ گیرند  و قرارداد باطل به قراردادی گفته می‌شود که وجود و عدم وجود آن یکسان است و هیچ اثری ندارد و در آینده نیز تاثیری نخواهد داشت. در واقع قرارداد باطل حیات حقوقی نداشته و با معدوم تفاوتی ندارد. به معنای دیگر وضعیت حقوقی قرارداد باطل بطلان است.) (طالب احمدی، 1382: 72)

     ابطال واژه‌ای هم ریشه با خود در فقه و همچنین حقوق با نام بطلان دارد که باعث گردیده تا برخی از صاحب‌نظران با وجود این واژه دیگر معنای مستقلی برای ابطال قائل نباشند.

سوالات یا اهداف پایان نامه :

تمامی این موارد باعث گردید تا سوال اصلی این پژوهش آن باشد که آثار ابطال تصمیمات اداری در دیوان عدالت اداری چه خواهد بود؟ در حین پاسخ به سوال اصلی پژوهش پرسش‌های دیگری نیز مطرح گردید که نگارنده در صدد بوده است تا به عنوان سوال‌های فرعی به آنها پاسخ گوید. از جمله مهمترین سوالهای فرعی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: مفهوم ابطال در حقوق اداری چیست؟ چه چیزی باعث شده تا ابطال از سایر عوامل زوال حقوقی تصمیمات اداری متمایز گردد؟ زمان اثر ابطال با در نظر گرفتن هر کدام از علل ابطال از کی خواهد بود؟ دیوان به هنگام بررسی مسئولیت مدنی دولت از کدام نظریه‌ی مسئولیت پیروی می‌کند؟ کدام دسته از حقوق اشخاص به هنگام ابطال تصمیمات در دیوان مورد حمایت قرار می‌گیرد؟ آیا کارمند به دلیل ابطال تصمیماتش در دیوان با مسئولیت اداری مواجه خواهد شد؟

 متن فوق بخش هایی از این پایان نامه بود

برای دیدن جزئیات بیشتر ، خرید و دانلود آنی فایل متن کامل با فرمت ورد

می توانید به لینک زیر مراجعه نمایید:

متن کامل پایان نامه رشته حقوق - مقطع کارشناسی ارشد

لینک متن کامل پایان نامه رشته حقوق با عنوان : آثار ابطال تصمیمات اداری در آراء دیوان عدالت اداری  با فرمت ورد